روزی مادری بچه ی خود را نزد ملا برد و گفت : ملا این بچه از
من حرف شنوی ندارد ، اگر
امکان
دارد یک خورده عصبانیت نشان بده تا این بچه کمیبترسد . ملا یک مرتبه عبایش را
برداشت و عمامه اش را محکم بر زمین زد و چنان فریادی کشید که هم بچه و هم
مادرش از ترس بیهوش شدند . بعد که به هوش آمدند ، مادر گفت : این چه کاری بود ملا
؟ من گفتم کمیبچه را تشر بزن . ملا
گفت : من وقتی عصبانی بشم دیگه حد و مرز ندارد و قابل مهار کردن نیست
۹۲/۰۳/۱۹
محمدمهدی ظهیری فرح