پیرمردی گوشی را برداشت و بعد ازیکی دو تا سرفه گفت : بهشت زهرا بفرمائید
راستش من کار دیگری داشتم وقصدم هم اذیت کردن نبود اما نمی دانم چی شد که
یک دفعه یاد خوشمزگی بچه های جبهه افتادم و باخود گفتم بگذار یه خورده سر
به سر پیرمرد بگذارم ((این بود که تا گفت بهشت زهرا بفرمایید . گفتم شهیدان زنده اند؟
با تعجب پرسید یعنی چه معلومه که زنده اند بر منکرش لعنت .گفتم :((پس لطفا وصل کنید قطعه بیست و سه .)) گفت : چی ؟ ترسیدم بهم بدوبیراه بگویید که گوشی را گذاشتم زمین و گفتم ما نبودیم !!!!
۹۲/۰۳/۲۲
محمدمهدی ظهیری فرح