داشتم تو جبهه مصاحبه می گرفتم کنارم ایستاده بود که یه هو خمپاره اومد و بوممممم ... .نگاه
کردم دیدم ترکش بهش خورده و افتاده زمین.دوربینو برداشتم رفتم سراغش.بهش
گفتم : تو این لحظات آخر زندگی اگه حرفی صحبتی داری بگو ...در حالی که داشت اشهد و شهادتینش رو زیر لب زمزمه می کرد گفت: من از امت شهید پرور ایران یه خواهش دارم.اونم اینه که وقتی کمپوت می فرستید جبهه خواهشا پوستشو نکنید!بهش گفتم :بابا این چه جمله ایه!قراره از تلویزیون پخش بشه ها... یه جمله بهتر بگو برادر ...با همون لهجه اصفهانیش گفت : اخوی آخه نمی دونی تا حالا سه دفعه به من رب گوجه افتاده!ارسال شده توسط وبلاگ علمدار
۹۲/۰۳/۲۲
محمدمهدی ظهیری فرح