وقتی در شب راه می رفتم و در جستجوی پناهگاه گرمی بودماز کنارم گذشتگفتم :"هی! نگاه کن : روی مژه هایت دانه های برف ریخته است "و او گفت :"این برف نیست پرهای بالشی است که خدا در آسمان تکانده است ...."و سپس لبهای خندانش را گشودتا برفی را فوت کند و ما هردو خندیدیم و بعد به چشمانش نگاه کردم و دیدم که چشمانشگرم ترین پناهگاه جهان است ...شل سیلور استاین
۹۲/۰۴/۰۲
محمدمهدی ظهیری فرح