۱۱ مطلب با موضوع «خرچنگ غورباقه» ثبت شده است
وعدههای متعدد دولت قبل در پرداخت یارانه نقدی و مشکلات اقتصادی پیش روی کشور در دولت جدید، باعث شده قصه یارانه همچنان با حواشی بسیار ادامه یابد!ای خردمند عاقل و داناقصه ی یاریانه بر خواناگر که خود عاقلی و با هوشیپس قضاوت بکن به اذهاناروزگاری یکی چنین میگفتبهر ما مردمان ایرانا:که دهم پول نقد یارانهتا که شادان شوید و خندانابروید و همیشه خوش باشیدتا که باشد بقای دورانابقیه در ادامه مطلب..........
۰۲ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۹:۲۰
محمدمهدی ظهیری فرح
-چهارشنبه سوری:
فرصتی بسیار مناسب برای افرادی که زیاد مایل نیستند بهار سال آینده را مشاهده کنند.
اتفاقی که در آخرین سه شنبه سال می افتد،
اما معلوم نیست به چه دلیلی به جای سه شنبه سوری به آن چهارشنبه سوری می گویند.
نام یک فیلم که موضوع آن هیچ ربطی به نام فیلم ندارد!
۲۳ اسفند ۹۲ ، ۰۷:۲۱
محمدمهدی ظهیری فرح
نقدهایی مثبت و نازکتر از گل بایدشدلبر ما را که تدبیر و تعقل بایدشخرده بر جمعیت زلفش اگر گیرد کسیبس پریشانی که از آن جعد و کاکل بایدشتا ببیند چند تار زلف او را چون کمندقدرت تصویرسازی و تخیل بایدش!چشم را چون شست و بعدش دید جور دیگریآن دو رشته در نظر گیسوی سنبل بایدش!گر در آن زلف و دماغ و چشم و ابرو مشکلیست
۲۵ بهمن ۹۲ ، ۱۷:۵۴
محمدمهدی ظهیری فرح
در دلم نیست از این پس هوس صهباییساقیا بهر من آور سبد کالایی!اولویت به خدا با من شیدا باشد«در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی»کیست مفلستر از این شاعر مسکین که منم؟«خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی»بی تعلل سبدم را بده و شادم کنبهخدا گر ندهی کِش بروم از جایی!داخل خمره، برنجام ده و در جام، پنیر!روغنم را پس ازآن، در قدحی- مینایی!ای به قربان تو و مرحمت والایتکس ندیدهست چنین مرحمت والاییگیرم اندر صف کالا و هجوم مردمبشکند از منِ محنتزده، دستی- پایی!دست و پایم به فدای سبد کالایتسر من هم شکند، نیست مرا پرواییدست و پا و سر من گر برود باکی نیستباز صد شکر که باقیست دگر اعضاییتوی صف یکسره هل دادم و هل دادندمنیست این جز کنش و واکنش زیبایی!یک نفر از تهِ صف تا سرِ صف برد هجوممات ماندم که عجب حملۀ برق آسایی!دیگری گفت:کجا؟گفت:شما را سنهنه!ناگهان گشت بهپا داخل صف، دعواییاز سر و کلّۀ هم خلق چو بالا رفتندپیری افتاد به زیر قدمِ بُرنایی!آن کرامت که از آن دم زدهای جز این نیستنیست در لطف تو یک ذرّه اگر-امّایی!نازم این لطفِ کریمانه و شاهانۀ توکان بیرزد به چنین محنت جانفرسایی! شکر گویم که خدا کرد دعایم را گوشچون طلب کردم از او دولت روشنرایی«این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه میگفت»بر در میکده با هلهله یک بابایی(!):عقل و تدبیر گر این است که ساقی دارد«وای اگر از پس امروز بوَد فردایی»!*بس کن ای شاعر ناپخته که شعرت همه بودشوخی بیمزهای ،صحبت بیمعنایی!
۱۷ بهمن ۹۲ ، ۱۸:۲۳
محمدمهدی ظهیری فرح
هر یک از ما آدمها یک جوری می خوابیم و در هنگام خوابیدن بدنمان را به مدل
های مختلفی حالت می دهیم. در واقع در یکی از این فرمها راحت تر هستیم. هر
یک از این حالتها معرف و نشان دهنده روحیه فرد است و به غیر از ارائه بلیت
نوع خوابیدن افراد هم معرف شخصیتشان است.طراح: محسن سعیدی نژادطرح اصلی رو در ادامه مطلب ببینید
۱۱ دی ۹۲ ، ۱۱:۳۱
محمدمهدی ظهیری فرح
یک جامعهشناس کشف کرد: «استفاده از تلفن همراه، سن ارتباط با جنس مخالف را به مقطع تحصیلی راهنمایی رسانده است.» (ایسنا)پس نتیجه میگیریم: پدربزرگها و مادربزرگهای ما با هم ارتباط نداشتند، چون تلفن هنوز اختراع نشده بود. نتیجه میگیریم بر مخترع تلفن لعنت که پل ارتباطی اجناس مخالف هم شد.بقیه اش در ادامه مطلب....
۱۹ آذر ۹۲ ، ۲۱:۱۸
محمدمهدی ظهیری فرح
کنون رزم جومونگ و رستم شنو، دگرها شنیدستی این هم شنوبه رستم چنین گفت اون جومونگ!ندارم ز امثال تو هیچ باککه گر گنده ای من ز تو برترماگر تو یلی من ز تو یلترمرستم انگار بهش برخورد، یهو قاطی کرد و گفت:منم مرد مردان ایران زمینز مادر نزادست چون من چنینتو ای جوجه با این قد و هیکلتبرو تا نخورده است گرز بر سرتجومونگ چشماشو اونطوری گشاد کرد و گفت:تو را هیچ کس بین ایرانیاننمی داندت چیست نام و نشانولی نام جومونگ و سوسانو راهمه میشناسند در هر مکانتو جز گنده بودن به چی دلخوشیبیا عکس من را به پوستر ببینببین تی وی ات را که من سوژشمببین حال میدن در جراید به منمنم سانگ ایل گوکه نامدارز من گنده تر نامده در جهانتو در پیش من مور هم نیستیکانال ۳ رو دیدی؟ کور که نیستیدر اینحال رستم پهلوان، لوتی نباخت و شروع به رجز خوانی کرد:چنین گفت رستم به این مرد جنگجومونگا ! تویی دشمنم بی درنـگچنان بر تنت کـــوبم ایـــن نعلبکیکه دیگر نخواهی تو سوپ، آبــکیمگـــر تو نـــدانی که مـن کیستم؟من آن (تسو) سوسولت! نیستممنم رستم، آن شیر ایــران زمین(بویو) کوچک است در نگاهم همینبعد از رجز خوانی رستم پهلوان، جومونگ از پشت تپه ای که آنجا پنهان شده بود آمد:جومونگ آمد از پشت تل سیاهکنارش(یوها) مــادر بی گنـاه!بگفت:هین! منم آن جومونگ رشیدهم اینک صدایت به گوشــم رسید(سوسانو) هماره بود همسرمدهــم من به فرمان او این سرمچون او گفته با تو نجنگم رواستدگر هر چه گویم به او بر هواست!
۱۱ آبان ۹۲ ، ۱۶:۰۷
محمدمهدی ظهیری فرح
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست؟
مدرک دیپلمم اینجاست ولی کار کجاست؟
هر کجایی که من مدرک خود را بردم
پاسخ این بود که یک پارتی پولدار کجاست؟
روز و شب هر چه دویدم پی همسر گفتند
از برای چو تویی همسر و غمخوار کجاست؟
پدر دختره تا دید مرا با فریاد
گفت اوٌل تو بگو درهم و دینار کجاست؟
خانه در جردن و شمران چه داری بچه؟
پست و عنوان و یا حجره و انبار کجاست؟
ست الماس و گلوبند زمرد که به آن
بکند دختر من فخر در انظار کجاست؟
یک عدد بنز مدل 98 دو در
تا کند فیس در آن در بر اغیار کجاست؟
اعتیاد ار که نداری و سلامت هستی
برگی پاکی ژن از دکتر و بهیار کجاست؟
هر چه فریاد زدم حرف مراکس نشنید
که به دادم برسد؟ گوش بدهکار کجاست؟
نیست چون بهر جوان عیب اکنون حمٌالم
توی میدان بکنم باربری، بار کجاست؟
مدرک دیپلم خود را بفروشم به دو پول
ایهالناس بگویید خریدار کجاست؟
۲۶ مهر ۹۲ ، ۱۷:۴۲
محمدمهدی ظهیری فرح
چند ماهی است در صدا سیما / آمده طنز پرطرفداری
در حقیقت سیاسی و کمدی / گریه دار است و "خنده بازار"ی
جای اسم و مقام و حرف رکیک / بین برنامه بوق باب شده
جای لفظ فلان فلان قدیم / بوق ممتد ولی حساب شده
اگر اهل سیاست و ذوقی / من هم امروز حرف ها دارم
و چه خوب است در سخن جای / بعضی الفاظ بوق بگذارم
آی آقای بوق خالی بند / بوق ها را نریختی به حساب
بوق سهم عدالتت پس کو / مسکن بوق بی حساب و کتاب
همه بی کار و داده ای به یکی / چند پست کلیدی اهدائی
بزن از حلق مردم مظلوم / بده بوقندیار بوقائی
مانده ام بوق از کجا آمد / روی فرمان چرخ تو جا شد
مثل دوران بوق در بر تو / بوق پیدا شد و "هویدا" شد
دوستم با تو گفت از در لطف / درد خود با خلوص درمان کن
بوق بیرون فتاده ات دیدند / زشتی بوق خویش پنهان کن
طفلکی حرف بد نگفته به تو / اصلا این حرف را بزن تو به من
من اگر با تو حرف بوق زدم / بوق من را خودت بیا بشکن
یاد داری که بوق قبل از تو / بوق ها را شنید و کرد انکار
بس که هشدار را ندیده گرفت / منحرف شد ز راه و زد به چنار
۲۲ مهر ۹۲ ، ۱۱:۵۰
محمدمهدی ظهیری فرح
یامک زد شبی لیلی به مجنون
که هر وقت آمدی از خانه بیرون
بیاور مدرک تحصیلی ات را
گواهی نامه ی پی اچ دی ات را
پدر باید ببیند دکترایت
زمانه بد شده جانم فدایت
دعا کن مدرکت جعلی نباشد
زدانشگاه هاوایی نباشد
وگرنه وای بر احوالت ای مرد
که بابایم بگیرد حالت ای مرد
چو مجنون این پیامک خواند وارفت
به سوی دشت و صحرا کله پا رفت
اس ام اس زد ز آنجا سوی لیلی
که می خواهم تورا قد تریلی
دلم در دام عشقت بی قرار است
ولیکن مدرکم بی اعتبار است
شده از فاکسفورد این دکترا فاکس
مقصر است در این ماجرا فاکس
چه سنگین است بار این جدایی
امان از دست این مدرک گرایی
۲۱ مهر ۹۲ ، ۰۳:۳۳
محمدمهدی ظهیری فرح