۷۷ مطلب با موضوع «نمک دون» ثبت شده است
امتحان وسیله ست، نمره دست استاده، الکی خودتو از اینترنت نندازی بشینی درس بخونی هاااا
+++جدیدا هر کى عکس خودشو میزاره تو facebook یه شعرم میزاره زیرش.یکى نیست بگه آخه لامصب مگه سنگ قبره !++++
۰۵ دی ۹۲ ، ۰۶:۱۷
محمدمهدی ظهیری فرح
امروز رفتم اداره پست خیلی هم عجله داشتم به اولین باجه که رسیدم گفتم:آقا ببخشید,"پشت پیستاژ!!!" کجاست؟بنده خدا خیلی عادی گفت:کجا بهت آدرس دادن؟_:نمیدونم,اداره شماست از من میپرسی؟_:آخه من باید بدونم "پیست...اژ" کجاست که بگم "پشتش"کجاست!!(بیچاره فکر کرد دارم آدرس می پرسم و "پیستاژ" هم اسم جاییه)_:شما نمیدونی قسمت "پیشتاز"کجاست؟_:تو میخوای بری "پشت" "پیشتاز" چکار کنی؟اونجا کسی رو راه نمیدن!_:آقای محترم من "پشت" جایی نمیخوام برم,میخوام برم"پشت پیستاژ"...یارو که دیگه کلافه شده بود بلند شد گفت:چی میگی بابا تو؟!!"پشت" کجا میخوای بری؟!!منم شاکی گفتم:میخوام این لامصب رو با پست اکسپرس بفرستمیارو یه سه ثانیه ای تو چشای من نگاه کرد......دیگه نتونست جلو خودش رو بگیره,افتاده بود کف زمین عین سوسک برعکس شده از خنده دست و پا میزد!!!منم هم خندم گرفته بود هم مثه این بچه ها که تازه زبون باز میکنن و نمیتونن منظورشون رو برسونن عصبی شده بودمرفتم پیدا کردم این خراب شده کذایی رو کارم رو انجام دادم دارم میرم بیرون,یارو منو دید دوباره زد زیر خنده,صدام کرد گفت بیا جلو,رفتم جلو آروم میگه:جون مادرت یه بار دیگه بگو "پست پیشتاز"!!!!منم یه نفس عمیق کشیدم,تمرکز کردم,با یه مکث طولانی گفتم.............: "پشت پیستاژ"!!!!!از زور ناتوانی میخواستم گریه کنم!!!بماند که اون بنده خدا چه حالی داشت دیگه!
۰۳ دی ۹۲ ، ۰۷:۲۸
محمدمهدی ظهیری فرح
۲۶ آذر ۹۲ ، ۰۷:۴۶
محمدمهدی ظهیری فرح
یه آقایی که هر جا می رفت خواستگاری دختر به او نمی دادند، اول رفت کتابخونه، دوم عضو شد، سوم که کارت عضویتشو گرفت یکراست رفت سر اصل مطلب و به کتابدار ما گفت: آقاجون کتاب زن زیادی جلال آل احمد را دارید؟!!!
۲۶ آذر ۹۲ ، ۰۶:۱۹
محمدمهدی ظهیری فرح
مصاحبه کننده: در هواپیمائی 500 عدد آجر داریم، 1 عدد آنها را از هواپیما به بیرون پرتاب میکنیم. چند عدد آجر داریم؟متقاضی : 499 عدد!
۲۴ آذر ۹۲ ، ۰۷:۰۲
محمدمهدی ظهیری فرح
دانشجو: دانش+جو. آن کسی که دانش را میجوید. آن کسی که دانشجو بود اما رئیس دانشگاه بود، رفته است.دانشگاه: دانش+گاه. جایی که دانش(اوووم...چه جوری عرض کنم؟) دانش گاهی مورد عنایت قرار میگیرد.بقیه اش در ادامه مطلب
۱۹ آذر ۹۲ ، ۲۱:۱۴
محمدمهدی ظهیری فرح
حتما اطلاع دارید که در دولت دهم نشر چشمه بهخاطر فرستادن کتابهایی با محتوای بی ادبی به وزارت ارشاد و خدشه دار کردن عفت ممیزانی که ذهنشان مثل یک لوح سفید پاک و منزه است لغو مجوز شد و همینطور این را هم میدانید که وزیر ارشاد چند روز پیش گفت که فعالیت نشر چشمه بلامانع است ولی عمرا اگر بدانید روز بعدش خبرگزاری فارس محتوای غیراخلاقی کتابهای منتشر نشده نشر چشمه را فاش کرد و کاری کرد تا ما مخالفان لغو مجوز نشر چشمه به همراه خودنشر چشمه، وزیر ارشاد، شبه روشنفکران، لیبرالیستها، امپریالیستها، جیره خواران آمریکا، لوران فابیوس، محمد خاتمیو جرج سوروس دیگر از خجالت نتوانیم سرمان را جلوی زن و بچه بلند کنیم
۲۸ آبان ۹۲ ، ۲۱:۰۰
محمدمهدی ظهیری فرح
با توجه به افشاگری برنامه نود در خصوص ارسال نامه بدون شرح و تفسیر فیفا برای باشگاههای لیگ برتری و گرفتن امضا به روشهای کاملا فنی(!) بعید نیست کنفدراسیون فوتبال آسیا برای انتخاب بهترین فدراسیون نیز فرمهایی را ارسال کرده باشد که به امضای مدیران عامل باشگاههای فوتبال برسد. متن مکالمه تلفنی نماینده فدارسیون برای امضای فرمها با مدیران عامل را در ادامه میخوانید:باشگاه استقلال- الو حاجی! یه دونهای به مولا. شوالیه جون، یه فرم فرستادم برای گرفتن ایزو 2013 نشان شوالیهات. کار از محکم کاری عیب نمیکنه. تا ظهر امضا کن بفرست که دیر بشه مدرک دکترات هم میره زیر سوال. خرابتم حاجی. یه دونهای. منتظرم.باشگاه پرسپولیس - الو سردار! نیستی کم پیدایی؟ یه سر به ما بزن! رای کمیته انضباطی رو هم برات عوض میکنم...فعلا یه فرم فرستادم سریع امضا بزن پاش تا ظهر باید فکس بشه فیفا! چیز مهمی نیس درباره مالیات باشگاهه که باید بگی ما درآمد نداریم و بدبختیم و...من همه کاراشو کردم، شما فقط بفرست بیاد تا ظهر نشده بزنم بره تا خلاص شی از مالیات. تی فدا!باشگاه سایپا- الو سلام. ارادت. آقا یه فرم فرستادم سریع امضا کنین با پیک بفرستین بیاد. درباره جابهجایی مربی قبل از نیم فصله. اگر نفرستین جریمه میشین و شاید هم از لیگ حذف شین. خیالت تخت باقی کاراش با خودم. آره میدونم تقصیر حاجی مایلیه. میدونم. آخ آخ..امان از مایلی...منتظرم سریع بفرست.باشگاه سپاهان- الو مهندس فرم رو دیدی؟ امضا کن که اوضاع خیته. میگن باشگاه شما از دولت پول می گیره. من رایزنی کردم و گفتم شما خصوصی هستین. همین فرم و امضای آخر مونده، بزنی باقیش حله. آره قربونت.باشگاه تراکتورسازی- یاشاسین تراختور...هه هه هه. حاجی جون امضا کن اون فرمو که تا ظهر بیشتر وقت نداریم. فرم پرتماشاگرترین تیمهای دنیاست. ما اسم تیم شمارو دادیم. این درخواستشه. بی سروصدا امضا کن بده بیاد که باقی بفهمن کارمون زاره. باقیش با من. ساغول. میخوامت...باشگاه ملونسلام بر استاد! آقا خوب میبرین ها...یه فرم فرستادم سریع برین دفتر امضا کنین که اگه تا ظهر نرسه فیفا، ملوان منحل میشه. داستان داره. بعدا واست میگم. نه بابا کاری نکردم. وظیفهم بود. من گفتم اگه زنگ نزنم بهت شاید پشت کوش بندازی یه وقت بعدا گله کنی که چرا...آره الان پای فکسم، بفرست بیاد!باشگاه فجرالو کاکو! این فرمو دیدی؟ ها...آره عزیزم درباره اعتراض تیمهای لیگ برتره که فیفا حساس شده چرا زمین شما همیشه شخم خورده اس. این فرم خود اظهاری درباره رفع مشکل تا پایان ساله. امضا کن سریع بفرست تا خودم داستانو یه جوری فیصله بدم. فدات شم. دارمت خیالت راحت.**ظهر دفتر رییس فدراسیونکفاشیان در حال ریز خندیدن است. مسئول فرمها وارد میشود:- این فرمهای امضا شده، اینم فرمهای دوم که پیوست میشه بهشون. آقا همه به شما نمره A یا همون 100 رو دادن. رییس فدراسیون انگلستان هم اینقدر بین مدیران عامل باشگاهها محبوبیت نداره که شما دارین...حله! جایزه واسه خودته حاجی...کفاشیان در حال ادامه دادن خنده است!
۲۸ آبان ۹۲ ، ۲۰:۵۶
محمدمهدی ظهیری فرح
آن قدر کوچک بودم که حتی کسی به حرفم نمی خندید. هر چی به بابا ننه ام می گفتم می خواهم به جبهه بروم محل آدم بهم نمی گذاشتند. حتی تو بسیج روستا هم وقتی گفتم قصد رفتن به جبهه را دارم همه به ریش نداشتنم هرهر خندیدند. مثل سریش چسبیدم به پدرم که الّا و بالله باید بروم جبهه. آخر سر کفری شد و فریاد زد: «به بچه که رو بدهی سوارت می شود. آخر تو نیم وجبی می خواهی بروی جبهه چه گلی به سرت بگیری.» دست آخر که دید من مثل کنه به او چسبیده ام رو کرد به طویله مان و فریاد زد: «آهای نورعلی، بیا این را ببر صحرا و تا مخورد کتکش بزن و بعد آن قدر ازش کار بکش تا جانش دربیاید!» قربان خدا بروم که یک برادر غول پیکر بهم داده بود که فقط جان می داد برای کتک زدن. یک بار الاغ مان را چنان زد که بدبخت سه روز صدایش گرفت! نورعلی حاضر به یراق، دوید طرفم و مرا بست به پالان الاغ و رفتیم صحرا. آن قدر کتکم زد که مثل نرم تنان مجبور شدم مدتی روی زمین بخزم و حرکت کنم. به خاطر این که تو ده، مدرسه راهنمایی نبود. بابام من و برادر کوچکم را که کلاس اول راهنمایی بود، آورد شهر و یک اتاق در خانه فامیل اجاره کرد و برگشت. چند مدتی درس خواندم و دوباره به فکر رفتن به جبهه افتادم. رفتم ستاد اعزام و آن قدر فیلم بازی کردم و سرتق بازی در آوردم تا این که مسئول اعزام جان به لب شد و اسمم را نوشت.روزی که قرار بود اعزام شویم، صبح زود به برادر کوچکم گفتم: «من میروم حلیم بخرم و زودی برمی گردم.» قابلمه را برداشتم و دم در خانه قابلمه را زمین گذاشتم و یا علی مدد. رفتم که رفتم.درست سه ماه بعد، از جبهه برگشتم. در حالی که این مدت از ترس حتی یک نامه برای خانواده نفرستاده بودم. سر راه از حلیم فروشی یک کاسه حلیم خریدم و رفتم طرف خانه. در زدم. برادر کوچکم در را باز کرد و وقتی حلیم دید با طعنه گفت: «چه زود حلیم خریدی و برگشتی!» خنده ام گرفت. داداشم سر برگرداند و فریاد زد: «نورعلی بیا که احمد آمده!» با شنیدن اسم نورعلی چنان فرار کردم که کفشم دم در خانه جاماند!
۲۵ آبان ۹۲ ، ۱۶:۲۷
محمدمهدی ظهیری فرح
یادداشت های روزانه عزرائیل شنبه:امروز رو مثلا گذاشته بودم واسه استراحت و رسیدگی به کارهای شخصی ام ولی مگه این مردم میذارن؟!یکشنبه:امروز واقعا اعصابم خورد بود چون به هیچکدام از کارهای اداریم نرسیدم.8753 تصادفی ، 6893 اعدامی ، 9872 تزریقی ، 44596 ایدزی ، و یک نفر بالای 145 سال سن رو واسه خاطر یک آدم وقت نشناس از دست دادم ... برای خودکشی اونقدر قرص خواب خورده بود که هر کاری میکردم دیگه روحش بیدار نمیشد!دوشنبه:رفتم بیمارستان ویزیت یکی از مریضا. دور تختش اونقدر شلوغ بود که نمیتونستم برم جلو. همه روپوش سفید پوشیده بودن و داشتند تند تند یادداشت برمیداشتن. هر جور بود راهو باز کردم و رفتم بالای سر مریض، اما دیدم دانشجوهای پرستاری قبل از من کشتنش. اگه دیر تر رسیده بودم ممکن بود حتی روحشم ناقص کنن!از همکاری بدم نمیاد، ولی بشرط اینکه قبلا با من هماهنگ بشه وگرنه خوشم نمیاد کسی تو تخصصم دخالت کنه.سه شنبه:مادره با دوتا بچه اش میخواستن از خیابون رد شن. اول دست یکی از بچه ها رو گرفتم، اما دیدم اون یکی داره نیگام میکنه.دست اون یکی رو هم گرفتم، اما دیدم باز مادره داره یه جوری نگام میکنه. اومدم دست خودشم بگیرم، اما دیدم یه عوضی با ماشین همچی با سرعت داره میاد طرفمون که اگه خودمو کنار نکشم ممکنه به خودمم بزنه. با یک اشاره ماشینش منحرف شد و کوبید به درخت. به خودم که اومدم دیدم مادره و بچه هاش از خیابون رد شدن و برای تشکر دارن برام دست تکون میدن.منم براشون دست تکون دادم و برای اینکه دست خالی نرم همونی که کوبیده بود به درخت رو با خودم بردم. طرف اونقدر خورده بود که روحشم یه جورایی نشئه بود و فکر کنم هنوزم که هنوزه نفهمیده مرده!چهار شنبه:خیلی عجله داشتم، اما وایستادم تا دعواشونو ببینم. چون جای دیگه کار داشتم خواستم برم، ولی دیدم یکیشون داره فحش بدبد میده. اونقدر ازش بدم اومد که توی راه بهش گفتم: اگه زبونتو نیگه داشته بودی الان نه خودت چاقو خورده بودی و نه دست من زخمی میشد! الان چند ساعته که همه کارهامو ول کردمو دارم روحش رو پنچرگیری میکنم!پنج شنبه:اونقدر از برج ایفل برام تعریف کرده بودند که هوس کردم این آخر هفته ای برم اونجا و یه دیدی بندازم. وقتی رسیدم بالای برج، دیدم یه آقایی با دوربینش رفته رو لبه وایستاده تا از منظره پایین عکس بگیره.راستش ترسیدم بیفته. با خودم گفتم اگه کمکش نکنم ممکنه همچی بخوره زمین که دیگه قابل شناسائی نباشه. با احتیاط رفتم جلو بگیرمش نیفته اما تو یه لحظه جفتمون چنان هل شدیم که روحش موند تو دست من و جونش پرت شد پائین! باور کنید اصلا تو برنامم نبود ولی بالاخره پیش اومد.جمعه:بابا ولم کنید جمعه که تعطیله! میگن تو جمعه ها مرده ها هم آزادن، اونوقت خدا رو خوش میاد طفلکی من آزاد نباشم ؟!
۰۹ آبان ۹۲ ، ۲۲:۱۷
محمدمهدی ظهیری فرح